آموزه‌های سواد مالی در کلیله و دمنه-6

اعتماد نابهنگام در تجارت و نکاتی در باب اصول شراکت

«کلیله» و «دمنه» نام دو شغال کوچک و در حقیقت شخصیت‌های اصلی و روایتگر این کتاب هستند. این دو، در گفتگو با یکدیگر، چگونگی زندگی و تعامل با پادشاه و درباریان را بررسی می‌کنند. این چنین «کلیله و دمنه» رنگی سیاسی به خود می‌گیرد­. اصل این کتاب کهن، هندی است و نخستین بار در دوره ساسانیان، پزشکی چیره‌دست به نام «برزویۀ طبیب» آن را به زبان پارسی پهلوی ترجمه می‌کند. شخصیت‌های برخی داستان‌ها، حیوانات هستند و در آن‌ها پندها و اندرزهای حکیمانه و کارآمدی نهفته است.

در بررسی هر موضوع، یک یا چند داستان کوتاه و بلند روایت می‌شود. یکی از این موضوعات، مسائل مالی و اقتصادی است؛ مواردی چون کسب درآمد، نگهداری مال، رعایت قوانین شراکت و معامله، پس‌انداز، دخل و خرج  و برخی مفاهیم اخلاقی مرتبط مانند قناعت، تلاش، تدبیر و سخاوت.

 

1. تاجر مروارید

در این داستان، اگر تاجر روی تکه‌ای کاغذ می‌نوشت: «صد دینار در مقابل سفتن صد مروارید»، چنین زیانی به او وارد نمی­‌شد.

تاجر ثروتمندی مقدار زیادی مروارید داشت. می‌خواست آن‌ها را سوراخ کند و به رشته بکشد تا سالم بمانند و بهتر فروخته شوند. تاجر با مردی قرار گذاشت که روزی صد دینار (سکۀ طلا) بگیرد و کارش را شروع کند. روز آغاز کار، نظر مرد به سه‌تاری که گوشۀ خانۀ تاجر بود جلب شد؛ پس به درخواست تاجر، شروع به نواختن کرد و با آن آوازی هم سر داد. تاجر هم سرگرم ساز و آواز شد و فراموش کرد که مرد کارگر را به چه منظوری به خانه‌اش آورده است.

روز که به پایان رسید، مرد به تاجر گفت: «لطفا دستمزد مرا بدهید که بروم!» تاجر شگفت‌زده پرسید: «دستمزد؟ برای چه کاری؟ تو حتی یک مروارید هم سوراخ نکرده‌ای، کار نکرده که مزد نمی‌گیرد!» مرد گفت: «من از صبح تا کنون در اختیار تو بود­ه‌ام. هرکاری که گفته‌ای (تارزدن و آواز خواندن) هم انجام داده‌­ام. پس باید دستمزدم را بگیرم.» تلاش تاجر بی‌فایده بود و سرانجام، تسلیم شد و دستمزد را پرداخت! درحالی­ که وقتش تلف شده، مالش به هدر رفته و مرواریدهایش هم در معرض شکستن و ویرانی بودند.

هنگام عقد قرارداد با شخص یا گروهی، برای انجام کار و پرداخت هزینه، باید کم و کیف کار، کاملاً روشن و واضح باشد تا جایی برای سوءاستفاده باقی نماند.

 

2. گواهی درخت

دو شریک، در بیابان گنجی پیدا کردند. پس مقداری از آن را برداشته و باقی را پایین درخت کهنسالی دفن کردند تا هنگام ضرورت از آن برداشت کنند. یکی از آن دو، روز بعد، بی‌اطلاع شریکش، به مخفی­گاه گنج رفت و آن را برداشته در خانه­‌اش پنهان کرد. مدتی گذشت و شریک ساده‌­دل که سکه­‌های طلایش تمام شده بود، نزد دوستش رفت و به او پیشنهاد داد که بروند و مقداری طلا بردارند. وقتی که زیر درخت را حفر کردند و اثری از گنج نیافتند، مردِ حقه­‌باز، شریکش را به دزدی متهم نمود.

دعوا بالا گرفت و هر دو نزد قاضی رفتند. قاضی از مرد زرنگ پرسید: «آیا شاهدی در تأیید ادعایت داری؟» مرد در پاسخ مدعی شد، درخت کهنسالی که طلاها زیر آن دفن شده، حاضر است گواهی دهد. از سوی دیگر، پدر پیرش را مجاب کرد که شبانه وارد کُنده بزرگ و تو خالی درخت شود و صبح هنگام که قاضی برای پرس و جو می‌آید، شهادت دهد که شریک پسرش دزد سکه­‌هاست. روز بعد قاضی و متهم و شاکی به همراه مردم به نزد درخت آمدند. پیرمرد مطابق نقشه عمل کرد و قاضی که می‌دانست محال است درخت سخن بگوید، دستور داد اطراف درخت را هیزم ریخته و آتش بزنند. حرارت شعله­‌های آتش کم‌کم به داخل کُنده رسید و پیرمرد از ترس جان بیرون دوید و حقیقت را نزد قاضی اقرار نمود. (باب برزویۀ طبیب)

روشن است که همیشه کار به این سادگی نیست و در بسیاری مواقع، مال­‌باخته، نمی­‌تواند به حق و حقوق خود برسد و ممکن است، حاصل یک عمر تلاش و کوشش خود را، یک‌شبه از دست بدهد. از این رو، نوشتن و امضا کردن و شاهد گرفتن در انواع همکاری‌ها و شراکت‌های مالی توجیه شده است، تا فرد را در برابر از دست دادن مال و شریک را در برابر وسوسه شیطان محافظت کند.

 

3. موش آهن­‌خوار

هنگام شراکت در سرمایه‌گذاری یا تجارت، حتی اگر بین شرکاء، رفاقت و اعتماد کامل برقرار است، باید جوانب احتیاط و قوانین شراکت در نظر گرفته شود تا هیچ یک از ‌طرفین، دچار خسارت نشوند.

مرد تاجری سیصد کیلو آهن داشت و بر مبنای اعتماد کامل، آن­‌ها را نزد ‌دوستش به امانت گذاشت و به سفر رفت. پس از بازگشت، به خانۀ دوستش رفت تا آن­‌ها را پس بگیرد؛ اما در کمال شگفتی، از او شنید، موشی که در گوشۀ انبار زندگی می­‌کرده، همۀ آهن­‌ها را خورده است! مرد تاجر، خشمگین از خانۀ دوستش خارج شد و به طور اتفاقی پسر کوچک دوستش را دید که مقابل خانه، مشغولِ بازی است. پس با لطایف‌الحیل او را با خود همراه کرد.

روز بعد دوباره نزد دوستش رفت و او را بی‌قرار و پریشان یافت و شنید که از گم شدن پسرش، می‌نالد. ‌به او گفت اتفاقا دیروز که از این خیابان عبور می‌کرده، شاهینی دیده که پسری در چنگال­ به اوج آسمان پرواز می‌کند. مرد که از سخنان تاجر، خشمگین شده بود فریاد زد: «چرا مزخرف می‌گویی؟ مگر یک پرنده می‌تواند یک پسربچۀ ده ساله را با خود به آسمان ببرد؟» تاجر گفت: «در شهری که موشی می‌تواند سیصد کیلو آهن بخورد، قطعا یک شاهین هم می‌تواند پسرک ده ساله‌ای را بدزدد!» دوست بی‌وفا دانست که موضوع از چه قرار است. پس گفت: «من آهن‌ها را از روی طمع در جای دیگری پنهان کردم، پسرم را بیاور و آهن­‌هایت را پس بگیر!» (باب شیر وگاو)

هشتگ‌های مرتبط


نظر خود را بنویسید

نظرات

  • زهرا محبی پاسخ 2 شهریور 1398 در ساعت 10:49

    بسیار عالی! کار ارزشمندی انجام می‌دهید. راهتان مستدام باد!

    • دکتر نیره السادات علوی 6 شهریور 1398 در ساعت 02:37

      خانم محبي عزيز سپاسگزارم از لطفي كه ابراز فرموديد. حق نگهدارتان

مطالب پیشنهادی