آموزه‌های سواد مالی در مرزبان‌نامه-3

رابطهٔ ثروت و قدرت

«مرزبان‌نامه» کتابی است شبیه به کلیله و دمنه [ه.ل. به کلیله و دمنه]، نوشتهٔ مرزبان‌‌بن رستم که در نیمهٔ نخست قرن هفتم هجری و به زبان طبری باستان، زبان و گویش قدیم منطقهٔ گیلان و مازندران، نگارش یافته و سعدالدین وراوینی آن را به پارسی دَری بازگردانده است. کتاب در نُه باب (فصل) تدوین شده و شخصیت داستان‌ها معمولاً حیوانات هستند تا مفاهیم، پندها و اندرزهای کتاب در کام مخاطب خوش بنشیند و بر او تأثیر بیشتری بگذارد.

گفت‌وگوی «زَروی» و «زیرَک»

‌بزی به نام «زروی» که از تیغ تیز قصاب جان به در برده بود، به سگی به نام «زیرک»گفت: «ما تا چه زمانی باید اسیر چوپان باشیم؟ تا کی باید خدمت دیگران را کنیم و زیردست بمانیم؟ تا کی باید از وحشت چاقوی قصاب تن‌مان بلرزد؟ ما باید با هم متحد شویم و اساس پادشاهی قدرتمندی را بنیان نهیم. باید به بزرگی و سروری بیندیشیم.» زیرک پاسخ داد: «پادشاهی و حکمرانی، به پول و خدم و حشم و نیروی نظامی مقتدری نیاز دارد. ما دو تن که تنگدستیم و به نان شب خود محتاجیم؛ بدون سرمایه و پشتوانهٔ مالی، چطور به بزرگی و سروری راه پیدا کنیم؟ ما که به هیچ قدرت و ثروتی پشت‌گرمی نداریم، چطور می‌خواهیم به سروری و بزرگی برسیم؟» زروی گفت: «باید همت به خرج دهیم و با تلاش شبانه‌روزی به فکر کسب ثروت باشیم که قدرت و سروری را با خود همراه خواهد داشت.» زیرک گفت: «می¬ترسم در این راه، دچار حرص و آز شوم.» زروی جواب داد: «ترس تو بی‌دلیل است. گروهی از مردم، مال دنیا و رفاه مادی زندگی را عیب و نقص می‌شمارند. تو از این دسته مردم نباش و سعی و همت به کار گیر تا با کسب ثروت و دارایی، زندگی بهتری را تجربه کنی.» (باب ششم: زیرک و زروی).

سخن آن نیست که هر آن که مؤلفه توانگری مالی را در زندگی خود دارد، بزرگوار است و هر آن که ندارد، نیست. سخن آن است که در این دنیای مادی با شاخص‌های اقتصادی‌مالی، گروه ثروتمندان نباید به انسان‌های ناراست محدود شود، بلکه با همین شاخص، انسان‌های راست و درست نیز در صدر قرار گیرند؛ در حالی که در درآمد و هزینه‌کرد ثروت، چارچوب شریعت و انسانیت را رعایت کرده‌اند.

دوستی موش توانگر و گربهٔ درویش

در خانهٔ مردی تهیدست، گربهٔ بیماری زندگی می‌کرد و در همسایگی گربه، موشی در نعمت و رفاه و آسایش ساکن بود. پیش چشم گربه از بهترین خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها می‌خورد و می‌نوشید و در عیش و نوش روزگار می‌گذراند و البته متوجه نگاه‌های حسرت‌بار گربهٔ تهیدست هم می‌شد. روزی موش با خود گفت: «اگر من از خوراکی‌های لذیذ و نعمت‌های بی‌شمارم به این گربهٔ علیل نبخشم، نسبت به من کینه‌توز می¬شود و ممکن است در کمینم نشسته و قصد جانم کند. پس بهتر است او را در رفاه خود سهیم سازم و به این ضرب‌‌المثل کهن عمل کنم که: «بهترین مال و ثروت آن است که با آن از جان خودت مراقبت کنی.» پس نزد گربه رفت و او را از این لطف بی‌کران باخبر ساخت. موش مطابق عهد و پیمانش هر روز از انواع خوراکی‌ها و آشامیدنی‌های لذیذ برای گربه ‌می‌برد. گاهی هم سکه‌ای پول به او می‌بخشید. مدتی گذشت. گربه با بخشش‌ها و مواهب اهدایی موش، قوی و فربه و ثروتمند شد؛ اما هرگز الطاف موش را از خاطر نمی‌برد. در این میان، خروسی که با گربه دوست بود، به حسن رابطهٔ او با موش حسد ورزید و از موش ‌نزد گربه بدگویی‌ها کرد و او را تحریک نمود. گربه هم که خود را قدرتمند یافت، در اقدامی ناگهانی موش بینوا را خورد و باقی ثروت و دارایی او را نیز صاحب شد. (باب ششم: زیرک و زروی).

یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های قدرت، ثروت است؛ تا آن‌جا که موش ثروتمند از گربهٔ فقیر، قدرتمندتر است. هیچ قدرتی نامطلوب نیست؛ اگر در به دست آوردن و اعمال آن، شریعت و انسانیت حاکم باشد. نکتهٔ دوم اینکه وقتی انسان در جایگاه قدرت قرار می‌گیرد، علاوه بر افزایش توان خدمتگزاری، حسد حاسدان نیز برانگیخته می‌شود. بازی قدرت، قواعد دارد و باید از آن جایگاه مراقبت کرد. قدرتمند شدن یک ماجرا و قدرتمند ماندن داستان دیگری دارد.

افسانهٔ درخت مردم‌پرست

در شهری از شهرهای چین، درختی تنومند و کهن و زیبا بود که مردم آن را می‌پرستیدند. رهگذری که از آن شهر می‌گذشت، از پرستش این درخت شگفت‌زده شد. روزی در میدان شهر، به مردم انتقاد نمود و گفت: «چرا درختی که هیچ ادراک و احساسی ندارد، می‌پرستید و آن را این اندازه قوی می‌پندارید؟» مردم بی‌اعتنا به او، کار خودشان را تکرار نمودند. شبی مرد رهگذر تبری برداشت و به سوی درخت شتافت تا در خاموشی شب، درخت را به دو نیم کند. درخت لب به سخن گشود: «مگر من چه کرده‌ام که می‌خواهی نابودم سازی؟ بگذار من و مردم به حال خودمان باشیم.» مرد گفت: «من می‌خواهم عجز و ناتوانی تو را به مردم نشان دهم تا آن‌ها هم بدانند که در چه اشتباه بزرگی غرق‌اند.» درخت گفت: «حاضری با هم معامله‌ا‌ی کنیم؟» مرد گفت:« چه معامله‌ای؟» درخت گفت: «اگر از این کار صرف نظر کنی، هر روز در جایی مشخص، برایت یک سکه طلای کامل می‌گذارم. به این ترتیب در زمان کوتاهی، ثروتمند خواهی شد. چه بهتر از این؟» تصور برق سکه‌ها دل مرد را لرزاند و پذیرفت و از قطع درخت منصرف شد. از فردای آن روز، در مکان مقرر، سکهٔ طلای نابی یافت و دانست که شخصی در درون درخت ثروت سرشاری از هدایا برای خداوندگان دارد. مدتی سپری شد و رهگذر پول خوبی به دست آورد. پس از چندی، دیگر از سکه خبری نبود. رهگذر خشمگین، دوباره به قصد درهم کوفتن درخت تبر برداشت. درخت پرسید: «چرا دوباره قصد شکستن من را داری؟» مرد گفت: «تو قولت را فراموش کردی، پس من هم قولم را ندیده گرفتم.» درخت گفت: «من که به واسطهٔ نیکی‌هایم تو را نمک‌گیر کرده‌ام؛ اما تو هم حواست باشد. کسی که روزی به تو نیکی کرده، می‌تواند به تو بدی هم بکند! من ثروت و قدرتی دارم که بر انجام هر کاری قادر خواهم بود. پس عاقل باش و تندروی نکن!» رهگذر که این بار نه برای باور نادرست مردم، که برای سکه‌ها رفته بود، به جای طمع ثروت، از ترس قدرت درخت از تصمیمش برگشت و از قطع درخت چشم ‌پوشید. (باب ششم: زیرک و زروی).

ثروت یکی از مؤلفه‌های تصمیم‌گیری، حتی در امور غیرمالی است. در بسیاری از رویدادهای زندگی قدرت ثروت، پای انسان را در تصمیم‌گیری درست می‌لرزاند. چه این قدرت از سوی دیگری به انسان تحمیل شود یا خود انسان نتواند برابر آن مقاومت کند. در این میان، دو راه پیش روست: آن میزان بر نفس خود کار کرده باشد و خودساخته باشد که قدرت ثروت نتواند مچ او را در موقعیت‌های زندگی بخواباند یا آن میزان ثروت پاک در اختیار داشته باشد که قدرت ثروت، در اختیار و در خدمت تصمیم‌های درست او باشد.


هشتگ‌های مرتبط


نظر خود را بنویسید

نظرات

  • حامد پاسخ 13 مرداد 1400 در ساعت 05:20

    بابا ماچقد غافل بودیم و کتابهای موفقیت میخوندیم

مطالب پیشنهادی