تکنیک عروسک کاغذی برای بچه‌ها باورپذیر بود

تکنیک عروسک کاغذی برای بچه‌ها باورپذیر بود

گفت‌وگوی ایران‌تئاتر با نویسنده و کارگردان نمایش «شهر طلا»

در حالی که با شروع ماه محرم، اجراهای نمایش‌های کودک و نوجوان در تالار هنر و کانون پرورش فکری پارک لاله متوقف شده‌اند، در سالن‌های کوچک برخی فرهنگسراها، نمایش‌هایی برای مخاطبان کودک و نوجوان روی صحنه می‌روند.

فرهنگسرای ارسباران یکی از آن‌هاست که اگر این روزها همراه با فرزندان بالای هفت سال خود به سالن استاد جواد ذوالفقاری سر بزنید، می‌توانید نمایش بسیار جذاب و ارزشمند «شهر طلا» را به نویسندگی و کارگردانی حامد زحمتکش ببینید. در این نمایش که با تکنیک عروسک کاغذی و بازیگر زنده اجرا می‌شود، حامد زحمتکش و علی‌رضا خدابخش به هنرنمایی می‌پردازند.

نمایش «شهر طلا»، بر اساس داستانی از «سونیا لیوتین» با همین عنوان و به صورت مشارکتی است که در قالب قصه‌ای سرگرم‌کننده و آموزشی، مسئله مهم سواد مالی و کارآفرینی در زندگی را برای بچه‌ها مطرح می‌کند. تماشاگر کودک و نوجوان در این تئاتر با مفاهیمی نظیر مشاغل، تعاون، خویش‌فرمایی، کارآفرینی و سرمایه‌گذاری آشنا می‌شود. به بهانه اجرای موفق این اثر نمایشی، با حامد زحمتکش گفت‌وگو کرده‌ایم.

نمایش‌های کودک و نوجوان معمولاً به قصه‌ها و افسانه‌هایی با فضای فانتزی و طنز و موزیکال می‌پردازند؛ اما شما در نمایش «شهر طلا» مسألۀ مهم سواد مالی را مطرح کرده‌اید. چه شد که تصمیم گرفتید نمایشی با ایده کارآفرینی و رویکرد اقتصادی برای بچه‌ها روی صحنه ببرید؟

من سال 98 در یک مجموعه دانش‌بنیان مشغول به فعالیت شدم با نام «آکادمی هوش مالی». این مجموعه از هفت سال پیش فعالیتش را در حوزه آموزش سواد مالی برای پیش‌دبستان تا کهنسال شروع کرده و کارهای پژوهشی و تالیف کتاب‌های فراوان در این حوزه بخشی از فعالیت‌های آن‌هاست. زمانی که من با این مجموعه آشنا شدم، صد جلد از بهترین قصه‌های سواد مالی برای کودکان در دنیا را جمع‌آوری کرده بودند. آن موقع حدود چهل‌وچند جلد از این مقدار را توسط انتشارات قدیانی برای عرضه به بازار طراحی و آماده کرده بودند. یکی از آن قصه‌ها، همین قصه «شهر طلا» بود.

در آغاز همکاری من با این مؤسسه، آن چهل کتاب را به صورت نمایش‌های صوتی کار کردم، یعنی در طول دو سال کرونایی، چهل جلد از کتاب‌ها را برای خوانش تنظیم و تعدادی از هنرمندان را دعوت کردم که آمدند و به جای کاراکترهای مختلف قصه صحبت کردند. الان آن کتاب‌های شنیداری در اپلیکیشن فیدیبو قابل دسترس است. به‌مرور هر چه پیش رفتیم، دیدیم آن قصه‌ها قابلیت زیادی برای استفاده در مدیوم‌های متفاوت دارند. فکر کردم ما که این آثار را به صورت کتاب صوتی کار کردیم، چرا به شکل نمایش روی صحنه کار نکنیم؟ ایده آقای جهانگرد را با مدیر مجموعه مطرح کردم. گفتم یک ایده دارم که آقای جهانگرد می‌رود دنیا را می‌گردد و قصه سواد مالی آدم‌ها را می‌بیند و می‌شنود و می‌آید برای دیگران تعریف می‌کند. این می‌توانست دستمایه خوبی باشد. اگر دیده باشید روی پوستر نمایش نوشته‌ایم اولین مقصد از ماجراجویی‌های آقای جهانگرد! او به عنوان اولین مقصد به کالیفرنیا در آمریکا رفته و ماجرای اِمَندا را شنیده که مربوط به قرن هجدهم بوده و حالا برای بچه‌ها تعریف می‌کند ببینید چه ماجرای جالبی بود که یک دختربچه توانسته این کار را انجام دهد.

پس به‌زودی قصه‌های آقای جهانگرد را در نمایش‌های دیگری هم می‌بینیم. درست است؟

بله، مسیر بعدی آقای جهانگرد، قاره آفریقا و کشور نیجریه است و داستان پسربچه‌ای را به نام «لطیف» تعریف می‌کند که آرزوی داشتنِ یک دوچرخه را دارد اما فقر و مسائل دیگر زندگی او مانع از تحقق آرزویش شده. حالا ما وارد قصه او می‌شویم و می‌بینیم با چه مشکلاتی مواجه می‌شود و چه مهارت‌هایی به او کمک می‌کند به هدف مالی‌اش برسد.

نمایش سفر به آفریقای آقای جهانگرد الان در چه مرحله‌ای است؟

الان دارم روی نمایشنامه و فرم اجرای آن کار می‌کنم. چیزی که در ماجرای آقای جهانگرد برای من اهمیت دارد، تنوع فرم است. مثلاً شما الان قصه اِمَندا را در قالب «شهر طلا» و با تکنیک عروسک کاغذی و بازیگر زنده می‌بینید، ولی برای روایت شاگرد دوچرخه‌سازی و قصه لطیف، دارم به تکنیک‌های دیگری فکر می‌کنم، یعنی در حال طراحی و تنظیم نمایشنامه هستیم.

در آغاز نمایش «شهر طلا» وقتی شما و بازیگر دیگر، خودتان را به عنوان «برادران جهانگرد» معرفی می‌کنید، برای مخاطب بزرگ‌سال و اهل مطالعه بلافاصله «برادران امیدوار» را تداعی می‌کنید. آیا در پروسه نگارش نمایشنامه و تولید این اثر، نگاهی به ماجرای واقعی برادران امیدوار هم داشتید؟ چرا همان دو برادر را با اسامی واقعی‌شان به عنوان راویان اصلی نمایش انتخاب نکردید؟

مسیر بعدی آقای جهانگرد، قاره آفریقا و کشور نیجریه است و داستان پسربچه‌ای را به نام «لطیف» تعریف می‌کند که آرزوی داشتنِ یک دوچرخه را دارد

من برادران امیدوار را می‌شناسم و موزه آن‌ها را هم خیلی بادقت دیده‌ام. به‌نظرم این دو برادر، ماجرای خیلی جالبی دارند که با ژیان می‌روند و دور دنیا را می‌گردند... خب، قطعاً شناخت آن‌ها در شکل‌گیری این نمایش بی‌تاثیر نبوده، یعنی ما در فرهنگ خودمان دو نمونه بارز جهانگردی داریم، یعنی همین برادران امیدوار. حتماً دیدنِ آن موزه و شنیدن این قصه در ناخودآگاه من بوده که ایده آقای جهانگرد به ذهنم آمده، ولی کاراکتر آقای جهانگرد بیش‌تر از کجا آمده؟! از اینجا که دیدم یک‌عالمه قصه از سراسر دنیا در اختیار من است. حالا به چه بهانه‌ای می‌توانم این قصه‌ها را تعریف کنم؟ دیدم اگر بروم در قالب جهانگردی که سیّاح و کنجکاو ماجراهای آدم‌هاست، بهترین گزینه موجود است. من می‌توانستم هر کدام از قصه‌ها را جداگانه اقتباس و دراماتورژی و اجرا کنم، بدون اینکه آقای جهانگردی وجود داشته باشد. قصه‌ها خودشان به‌تنهایی قابلیت نمایشی‌شدن را دارند اما من دنبال یک بهانه بودم که چگونه این قصه‌ها را غیرمستقیم تعریف کنم، یعنی یکراست نروم سراغ قصه.

در پروسه نگارش نمایشنامه و تولید اثر، چه‌قدر به قصه اصلی و چاپ‌ شدن وفادار بودید و تا چه اندازه مجبور شدید داستان را دراماتورژی و نمایشی کنید؟ آیا در اجرای نمایش شما به قصه اصلی لطمه‌ای خورده یا چیزی از آن حذف شده است؟

پرسش شما از جایی شروع می‌شود که ما وارد قصه اِمَندا می‌شویم، ولی قبل از آن کاراکتر آقای جهانگرد به نمایش اضافه شده که می‌گوید «من با کسی آشنا شدم که به من گفت مادربزرگش چگونه بوده» و باقی ماجرا؛ بنابراین یک بخشی از نمایشنامه تخیل منِ نویسنده است، یعنی آنجا که می‌گوید «رفتم با خانم مُسنی نشستم و او قصه مادربزرگش را برایم تعریف کرد» اما وقتی وارد قصه اِمَندا می‌شویم، اگر قصه اصلی را بخوانید، این حد از جزییات در آن وجود ندارد. ما هیچ‌وقت آقای معدن‌یاب را در قصه اصلی، نه می‌بینیم و نه اِمَندا با او گفت‌وگویی می‌کند.

من تعدادی از مشاغلی را که اِمَندا با آن‌ها روبه‌رو می‌شود، در پس‌زمینه قصه تخیل کردم. مثلاً یک معدن‌یاب که مدت‌هاست از خانواده‌اش دور بوده و دنبال معدن می‌گردد. حالا که پیشنهاد اِمَندا را می‌شنود، خوشحال می‌شود، چون می‌تواند نزد خانواده‌اش برگردد. دیگر مجبور نیست سراسیمه دنبال معادن مختلف بگردد و کم‌کم ناامید بشود، یا مثلاً در مورد چارلی، پیتِ دستفروش و حتی عطار! عطار اصلاً در قصه نیست. در قصه فقط یک جایی می‌گوید یک عطاری باز شد! این باز شدن عطاری را من تخیل کردم، به این صورت که یکی از اعضای خانواده باید مریض شود، چون قصه نیاز به گِره داشت.

ما داشتیم می‌رفتیم جلو و ظاهراً همه‌چیز خوب بود. هر کسی از راه می‌رسید، اِمَندا پیشنهادی می‌داد و او قبول می‌کرد و مغازه باز می‌کرد؛ ما به یک گره ناگهانی نیاز داشتیم، مثلاً اینکه کسی مطرح کند «خواهرم مریض شده و دکتر نداریم. باید چه کار کنم؟» ادامه قصه باز هم تخیل است که آن‌ها می‌روند کالیفرنیا و عطار را می‌بینند. شاید اگر بخواهم میزان وفاداری‌ام را به کتاب «شهر طلا» بر مبنای درصد بگویم، از قصه‌ای که شما دیدید، شاید چهل درصد آن در کتاب هست و شصت درصد آن، تخیل من و زندگی آدم‌ها در آن جغرافیاست.

در مورد طراحی و فرم اجرا، تکنیک عروسک کاغذی بر جذابیت نمایش شما افزوده است. عروسک‌ها خیلی زیبا و جذاب طراحی شده‌اند و شیوه استفاده از آن‌ها در قاب چمدان، نمایش را به انیمیشن نزدیک کرده است؛ چه شد که سراغ تکنیک عروسک کاغذی رفتید و چه‌قدر با این تکنیک اجرایی آشنایی داشتید؟

بعد از تبدیل قصه‌های سواد مالی به کتاب صوتی با موضوع سواد مالی، مشتاق شدم اجرای صحنه‌ای از آن‌ها تولید کنم.

خب، من افتخار شاگردی آقای اَلن لوکوک را داشتم که مبتکر تئاتر کاغذی در فرانسه هستند و سال‌هاست در این حوزه کار می‌کنند. ایشان اولین‌بار سال 85 به ایران آمدند و در فرهنگسرای ارسباران و همین سالن استاد جواد ذوالفقاری ورک‌شاپی برگزار کردند. آن موقع ما داشتیم نمایش «گاو» را می‌ساختیم و در این ورک‌شاپ شرکت نکردیم، ولی یک روز با مهدی فرشیدی‌سپهر اسکیس‌های صحنه را آوردیم و به آقای لوکوک نشان دادیم. آن موقع ما این تکنیک را نمی‌شناختیم و فکر می‌کردیم نزدیک است به چیزی که ایشان آموزش می‌دهند. بعداً در سال 94 و در یک دوره آموزشی، من تکنیک عروسک کاغذی را پیش ایشان یاد گرفتم و همیشه برایم تکنیک جذابی بود اما من قبل از شاگردی آقای لوکوک، دو نمایش با تکنیک عروسک کاغذی ساخته بودم. همان سال 85 که با این تکنیک آشنا شدم، شروع به تحقیق و تفحص کردم؛ از طریق اینترنت و همسر آقای لوکوک (خانم نرگس مجد). اجرای نمایش با عروسک کاغذی، اصولاً تکنیک مورد علاقه من است و یک تفکری دارم راجع به این تکنیک، یعنی در عین سادگی، بسیار پیچیده و بر پایه فرمول است. در عین حال به شما این امکان را می‌دهد که تصاویر بیش‌تری برای مخاطب بسازید.

شاید باورتان نشود، در نمایش «شهر طلا» نزدیک به 60 کاراکتر عروسکی وجود دارد. منظورم شخصیت نیست؛ در واقع از آن اجاق بگیرید تا میز ناهارخوری و تک‌تک شخصیت‌ها و خُرده‌آکسسوارهایی که استفاده می‌شود. ما فقط چهار تا ماهی‌تابه در نمایش داریم. حالا تصور کنید با شصت قصه عروسک ما باید آن چیزی را بسازیم که تداعی‌کننده انیمیشن باشد، یعنی وقتی کسی به صحنه نگاه می‌کند، حس نکند دو نفر دارند این عروسک‌ها را بازی می‌دهند، چون تکنیک اجرایی ما به قدری برای بچه‌ها باورپذیر است که برخی شب‌ها بچه‌ها می‌پرسند این‌ها چطور تکان می‌خورند... وقتی برای‌شان توضیح می‌دهیم، هیجان‌زده می‌شوند و چشم‌های‌شان برق می‌زند. اصولاً تئاتر عروسک کاغذی این قابلیت را دارد که شما را از دنیای اطراف‌تان کات می‌کند به جایی دیگر. شما باکسی را که درست کردم ببینید. آن شکل کلاسیک تئاتر عروسک کاغذی‌ است. همان باکس باعث می‌شود مخاطب نگاهش را متمرکزتر کند روی یک نقطه و از اتفاقی که در آن باکس می‌افتد، لذت ببرد، یعنی حواسش به جای دیگری پرت نشود.

نکتۀ ناگفته‌ای اگر مانده، بفرمایید.

دعوت می‌کنم از همه که به تماشای این نمایش بنشینند و تشکر ویژه‌ای دارم از آکادمی هوش مالی که روی این موضوع خیلی متمرکز و حرفه‌ای با تلاش شبانه‌روزی کار می‌کنند تا بتوانند این موضوع را در جامعه نهادینه کنند. امیدوارم روزی برسد که هر ایرانی یک باسواد مالی باشد.