چرا کودکان باید با کار و کسب درآمد آشنا شوند؟

وندی اندرسون هالپرین، نویسنده و تصویرگر کتاب‌های داستان سواد مالی، در مصاحبۀ اختصاصی با آکادمی هوش مالی

وندی اندرسون هالپرین، نویسنده و تصویرگر سی‌وپنجمین جلد از مجموعۀ چهل‌جلدی داستان‌های سواد مالی است. این مجموعه کتاب‌ها را آکادمی هوش مالی تهیه کرده و انتشارات قدیانی چاپ آن‌ها را به عهده داشته است. او اهل آمریکا است و در این کتاب، که بر اساس زندگی واقعی خانوادگی‌اش نوشته، کودکان را با مفاهیم بسیار مهم مالی آشنا می‌کند؛ مانند راه‌اندازی کسب‌وکار، ارزش کار، هدف پس‌اندازی، مدیریت پول و سرمایه‌گذاری برای آینده. فرزندان او شخصیت‌های اصلی داستان هستند که با راه‌اندازی چند کسب‌وکار موفق می‌شوند شهریۀ لازم برای دانشگاه‌ را پس‌انداز و رؤیاهای‌شان را دنبال کنند. آن چه در ادامه می‌آید، مصاحبۀ اختصاصی آکادمی هوش مالی با این نویسنده و یکی از دخترانش، لِین، است.

ایدۀ راه‌اندازی شرکت خانوادگی چطور به ذهن‌تان رسید؟

ما هر ماه جلساتی با مشاور مالی داشتیم و آن‌ها باید خودشان دربارۀ نحوۀ سرمایه‌گذاری پول‌شان تصمیم می‌گرفتند و با مشاور مالی صحبت می‌کردند. این کار در تقویت اعتماد به نفس‌شان تأثیر بسیاری داشت. با آن‌ها مثل بزرگسالان رفتار می‌شد

وندی: پسرم، جول، شش‌ساله بود و با خواهرهای کوچک‌ترش، کِیل و لِین، تمام وقت‌شان را صرف تماشای تلویزیون می‌کردند. من مدام به این موضوع فکر می‌کردم که چطور فعالیت‌هایی جذاب‌تر از تماشای تلویزیون برای‌شان تدارک ببینم. ما در منطقه‌ای زندگی می‌کردیم که پر از مزرعه‌های درخت کاج بود. وقتی به فصل زمستان و جشن کریسمس نزدیک می‌شدیم، مزرعه‌داران باید شاخه‌های پایینی درخت‌ها را قطع می‌کردند و دور می‌انداختند تا قسمت بالایی درخت‌ها را بفروشند. بنابراین،  مهم‌ترین منبع طبیعی که از آن بهره‌مند می‌شدیم، شاخه‌های این درختان بود. سال‌ها قبل در کارگاهی آموزشی در یکی از مراکز هنری شهر، آموخته بودم چطور حلقۀ گل درست کنم. به فرزندانم پیشنهاد دادم از این منبع فراوان‌ اطراف‌مان استفاده کنیم و حلقۀ گل بسازیم. آن‌ها هم جواب‌شان مثبت بود. حلقه‌ها را درست می‌کردند و به اطرافیان می‌بخشیدند. بعدها پیشنهاد دادم دست‌سازه‌های‌شان را بفروشند و همین شد که ایدۀ راه‌اندازی شرکت خانوادگی به ذهنم رسید که واقعاً نتیجه‌بخش بود.

از سوی دیگر، ما در شهری زندگی می‌کردیم که جشنواره‌های زیادی در آن برگزار می‌شد و شهری توریستی به حساب می‌آمد. در فصل تابستان، گردشگران بسیاری از شهرها و ایالت‌های آمریکا به این منطقه می‌آمدند و ما تصمیم گرفتیم با راه‌اندازی غرفۀ فروش ساندویچ و نوشیدنی، فکری هم برای تابستان‌ها کنیم.

کار چطور گسترش یافت و چه شد که به فکر نوشتن داستان افتادید؟

حتی در آمریکا کودکان را تا سر حد مرگ سرگرم می‌کنند. چیزی که من همیشه به آن اعتراض دارم، این است که چرا از کودکان به عنوان ابزار بازاریابی استفاده می‌کنند. 

اسباب‌بازی‌ای تولید می‌شود و این احساس را به کودکان القا می‌کند که اگر آن را نداشته باشند، خوشبخت نیستند.

وندی: پسر و دخترهایم با انجام این کار سرگرم می‌شدند و از پول درآوردن لذت می‌بردند. یک سال بعد از راه‌اندازی شرکت خانوادگی، موفق شدیم تیمی از بچه‌ها را تشکیل دهیم و آن را گسترده‌تر کنیم. آن زمان، من مؤسسه‌ای غیرانتفاعی راه‌اندازی کرده بودم تا کودکان را به خواندن کتاب تشویق کنم. با انتشار آگهی در روزنامه‌ها آن‌ها را دعوت کردم در شرکت خانوادگی مشغول به بازاریابی شوند و برای دانشگا‌ه‌شان پول دربیاورند. اگر قیمت هر حلقۀ گل 20 دلار بود، به آن‌ها می‌گفتیم یک حلقه بفروشند و 10 دلار درآمد کسب کنند. از این راه، 10 دلار هم به خودمان می‌رسید که معاملۀ خوبی بود و به این ترتیب، سفارش‌های بیشتری می‌گرفتیم.

راه‌اندازی شرکت به همین سادگی شروع شد و ما موفق شدیم شبکه‌ای از دوستان، آشنایان، خانواده، اقوام و همسایه‌ها تشکیل دهیم. یکی از توصیه‌های من به بچه‌هایی که بازاریابی می‌کردند، این بود که حتماً به مشتری‌ها بگویند با این پول می‌خواهند برای آینده و دانشگاه‌ پس‌انداز کنند. نکتۀ منحصر به فرد دربارۀ کار کودکان این است که مشتری‌ها آن‌ها را در جایگاه فروشنده دوست دارند و از خرید کردن از آن‌ها لذت می‌برند. آن‌ها از کودکان حمایت می‌کردند و وقتی می‌فهمیدند این پول برای دانشگاه است، بقیۀ پول را پس نمی‌گرفتند. هزینۀ دانشگاه در آمریکا زیاد است و چه دلیلی بهتر از این که کودکان با انجام کار، برای آینده و ادامه تحصیل سرمایه‌گذاری کنند. یک سال بعد، بچه‌های دیگر را استخدام کردیم تا به این‌جا بیایند و حلقۀ گل درست کنند.

نوامبر، شلوغ‌ترین ماه کاری ما بود و باید سفارش‌های بسیاری را برای کریسمس آماده می‌کردیم. نه‌تنها فرزندان من، بلکه تمام بچه‌هایی که در این شرکت کمک‌حال ما بودند، هم تفریح می‌کردند و هم پول درمی‌آوردند. آن‌ها آن قدر از این کار لذت می‌بردند که پیشنهاد دادند برای تابستان هم شغلی داشته باشند و به این ترتیب، ایدۀ راه‌اندازی غرفۀ فروش ساندویچ بادام‌زمینی و نوشیدنی هم به ذهنم رسید. فکر می‌کنم موفق شدم کودکان بسیاری را با دست پُر راهی زندگی آینده‌ کنم؛ کودکانی که منابع زیادی نداشتند، اما وقتی این‌جا را ترک می‌کردند، مهارت‌های بسیاری آموخته بودند.

پس از آن، تصمیم گرفتم داستان راه‌اندازی شرکت را بنویسم تا کودکان بیشتری با ایده‌هایی که در سر دارند، پول دربیاورند. بعد از انتشار کتاب، به مدارس می‌رفتم. آن را برای دانش‌آموزان می‌خواندم و دربارۀ اقتصاد و مسائل مالی صحبت می‌کردم.

خانم لِین، شما کوچک‌ترین فرزند خانواده بودید و خیلی زود با مسائل مالی، کار و مدیریت پول آشنا شدید. این تجربه چقدر برای‌تان ارزشمند بود و چه درسی از آن گرفتید؟

ما بسیار مسئولیت‌پذیر بار آمدیم. وقتی می‌گفتیم قرار است کاری را انجام دهیم، باید آن را انجام می‌دادیم؛ چون قرار بود کسی بیاید و سفارش‌هایش را تحویل بگیرد. پس باید آن را آماده می‌کردیم.

لِین: ما در واقع هم مشغول بازی و تفریح بودیم و هم کار می‌کردیم. به نظرم موضوعی که این تجربه را بسیار متفاوت می‌کرد، این بود که ما اصلاً احساس نمی‌کردیم مشغول کار هستیم. پول درآوردن در عین حال که برای ما هدف بود، باعث می‌شد به علایق‌مان فکر کنیم. این کار برای من بسیار سرگرم‌کننده بود و فکر می‌کردم در حال خوش‌گذرانی کنار خانواده‌ام هستم؛ چون آن قدر کوچک بودم که حتی نمی‌دانستم دانشگاه چیست.

بزرگ‌ترین درسی که من از این تجربه گرفتم، اخلاق کار بود. ارزش کار سخت را به معنای واقعی کلمه آموختم. ما تمام روز کار می‌کردیم. دست‌سازه‌های‌مان را می‌فروختیم و در پایان روز خودمان پول‌ها را می‌شمردیم. آن زمان، سرویس‌های پرداخت اینترنتی وجود نداشت. ما و همۀ بچه‌هایی که با ما کار کردند، یاد گرفتیم با انجام کار سخت پاداش بزرگی دریافت می‌کنیم. فکر می‌کنم تجربیاتی از این دست هر کسی را کامل و توانمند می‌کند.

خانم وندی، فرزندان شما علاوه بر مسئولیت‌پذیری و ارزش کار، چه مفاهیم مالی دیگری یاد گرفتند؟

وندی: هدف من این بود که آن‌ها یاد بگیرند امور مالی در کشور چگونه کار می‌کند و سرمایه‌گذاری، خرده‌فروشی و عمده‌فروشی چیست. آن‌ها پول را از نزدیک دیدند و 10درصد از درآمدشان را برای مخارج‌شان نگه می‌‌داشتند و بقیه را پس‌انداز و سرمایه‌گذاری می‌کردند. ما هر ماه جلساتی با مشاور مالی داشتیم و آن‌ها باید خودشان دربارۀ نحوۀ سرمایه‌گذاری پول‌شان تصمیم می‌گرفتند و با مشاور مالی صحبت می‌کردند. این کار در تقویت اعتماد به نفس‌شان تأثیر بسیاری داشت. با آن‌ها مثل بزرگسالان رفتار می‌شد و آن‌ها با سرمایه‌گذاری بلندمدت به خوبی آشنا شدند و به توانمندی خودشان ایمان آوردند. یادم می‌آید که آن زمان با کودکان هم‌سن و سال فرزندانم صحبت می‌کردم و از آن‌ها می‌پرسیدم دوست دارند در چه رشته‌ای در دانشگاه تحصیل کنند یا چه شغلی داشته باشند. بیشتر آن‌ها حتی نمی‌دانستند باید برای دانشگاه شهریه بدهند و دربارۀ شغل آینده‌شان هیچ ایده‌ای نداشتند. به نظرم این آموزش‌ها را باید خیلی زود شروع کرد؛ چون وقتی بچه‌ها وارد دبیرستان می‌شوند، دیگر سرشان شلوغ است. تکالیف زیادی دارند. قرار است از پدر و مادرشان جدا شوند و برای دانشگاه آماده شوند. جول، کیل و لین فکر اقتصادی پیدا کرده بودند. وقتی می‌خواستند از خانواده مستقل شوند، هر کدام 20هزار دلار پس‌انداز داشتند و شهریه‌ها را خودشان پرداخت کردند.

خانم لِین، نظر شما چیست؟

لِین: با تمام نکته‌هایی که مادرم گفت موافقم. ما بسیار مسئولیت‌پذیر بار آمدیم. وقتی می‌گفتیم قرار است کاری را انجام دهیم، باید آن را انجام می‌دادیم؛ چون قرار بود کسی بیاید و سفارش‌هایش را تحویل بگیرد. پس باید آن را آماده می‌کردیم. البته که پول درمی‌آوردیم و این بسیار ارزشمند بود؛ اما مسئولیت‌پذیری و سخت‌کوشی از جمله ویژگی‌های مهمی بود که به خوبی در ما نهادینه شد.

خانم وندی، راه‌اندازی شرکت خانوادگی تا چه اندازه بر شغل و مسئولیت‌های کنونی فرزندان شما تأثیرگذار بود؟

توصیۀ من همیشه به بچه‌ها این بوده که ساختن چیزها خیلی سرگرم‌کننده‌تر از خریدن آن‌ها است. هر بار می‌خواهید به فروشگاه بروید و چیزی بخرید، از خودتان بپرسید می‌توانید آن را درست کنید؟

وندی: فعالیت‌های دوران کودکی بسیار به آن‌ها کمک کرد راه‌شان را پیدا کنند. هر سال یکی از آن‌ها مسئولیت شرکت را بر عهده می‌گرفت و یکی دیگر معاون می‌شد. آن‌ها جلساتی برگزار می‌کردند و از جلسات آن‌ها فیلم‌برداری می‌کردیم. یادم می‌آید یکی از سال‌ها پسرم، جول، رئیس شرکت بود و چیزهای زیادی یاد گرفت. در جلسه‌ای که از آن فیلم گرفتیم، می‌گفت نقشه‌اش این است که شرکت خانوادگی را گسترش دهد و کاری کند که از فروشگاه زنجیره‌ای والمارت هم بزرگ‌تر شود. او یاد گرفت چطور با اطرافیانش کنار بیاید و اگر در امر و نهی و دستور دادن افراط کند، کارمندان کارشان را رها می‌کنند و خودش به تنهایی باید همۀ کارها را انجام دهد. او حالا مسئولیت چندین رستوران را به عهده دارد و باید تعداد زیادی رستوران و کارکنان آن‌ها را مدیریت کند. فکر می‌کنم درس‌های خوبی در کودکی گرفته که باعث شده حالا در کارش موفق باشد. کیل بیشتر به جنبه‌های هنری کار می‌پرداخت و حالا هنرمند بزرگی است. لین هم کارش نقاشی چهرۀ مشتری‌ها و سرگرم‌ کردن آن‌ها بود و در حال حاضر، مربی ورزش موفقی شده است.

خانم لین، لطفاً شما هم نظرتان را بگویید.

لین: ما موفق شدیم حرفه‌هایی را دنبال کنیم که به آن‌ علاقه داشتیم و قطعاً اگر آموزش‌های دوران کودکی نبود، این اتفاق نمی‌افتاد. جول مدیر رستوران، کیل هنرمند و من هم مربی ورزش هستم. منظورم این است که ما در کودکی نکاتی را یاد گرفتیم که حالا برای‌مان خیلی ارزشمند است، در حالی که آن زمان چیزی از آن‌ها نمی‌دانستیم. کار کردن و پس‌انداز پول باعث شد من به مدرسه‌ای در شهر دیگر بروم و رؤیاهایم را دنبال کنم. مطمئناً اگر آن 20هزار دلار را نداشتم، مجبور می‌شدم در شهر خودمان بمانم و در رشتۀ دیگری تحصیل کنم. ما درس بزرگی از آن تجربیات گرفتیم و آن این بود که بزرگ فکر کنیم

خانم وندی، چرا فکر می‌کنید آموزش سواد مالی به کودکان اهمیت فراوانی دارد؟

رؤیاهای بزرگ داشته باشید و اجازه ندهید کسی به شما بگوید که نمی‌توانید. تا زمانی که دنبال علایق و آرزوهای‎تان نروید و برای آن‎ها تلاش نکنید، نمی‌دانید چه اتفاقی خواهد افتاد.

وندی: آموزش مفاهیم مالی و اقتصادی به کودکان بسیار مهم است. حتی در آمریکا که کشوری جهان اول است، کودکان را تا سر حد مرگ سرگرم می‌کنند. چیزی که من همیشه به آن اعتراض دارم، این است که چرا از کودکان به عنوان ابزار بازاریابی استفاده می‌کنند. تولیدکننده‌ای کیسه‌ای پر از شکر و نمک درست می‌کند و در تبلیغاتش به بچه‌ها می‌گوید حتماً آن را دوست دارند و بعد ثروتمند می‌شود. اسباب‌بازی‌ای تولید می‌شود و این احساس را به کودکان القا می‌کند که اگر آن را نداشته باشند، خوشبخت نیستند. این موضوع همیشه من را به فکر فرو می‌برد که کودکان ابزار بازاریابی شده‌اند و این در حالی است که آن‌ها بسیار توانمند هستند. آن‌ها باید به این درک برسند که خودشان به راحتی می‌توانند زندگی بسیار جالبی داشته باشند. گاندی جملۀ معروفی دارد که می‌گوید: «اگر می‌خواهیم در این دنیا به صلح واقعی برسیم، باید از کودکان شروع کنیم.» فکر می‌کنم در خصوص مسائل مالی و اقتصادی هم همین طور است. وقتی می‌خواهیم این درس‎ها را در ذهن کودکان نهادینه کنیم، باید موقعیتی فراهم بیاوریم که از این آموزش لذت ببرند و تفریح کنند. من معتقدم نباید کودکان را خیلی سرگرم کرد. باید به آن‌ها بیاموزیم کارآفرینی و داشتن کسب‌وکار سرگرم‌کننده است. یادم می‌آید در زمان رکود اقتصادی، ایده‌های بسیاری به ذهن مردم رسید و آن‌ها یاد گرفتند چطور با فروش وسایل‌شان در حیاط خانه یا تولید محصولات هر چند کوچک، کسب درآمد کنند. من برای نوشتن این کتاب از این ایده‌ها الهام گرفتم و حالا کودکانی را می‌شناسم که پس از خواندن کتاب من، از راه‌های جالبی برای پس‌انداز پول و تأمین شهریۀ دانشگاه استفاده می‌کنند. برای مثال، گروهی از آن‌ها برای جلسات مربیان مدرسه شیرینی درست می‌کنند. بعضی دیگر تعمیر دوچرخه را انتخاب کرده‌اند. عده‌ای وسایل قدیمی خانه را تزیین می‌کنند و بچه‌های دیگر کار با کامپیوتر را به سالمندان آموزش می‌دهند.

به نظرتان نقش والدین در این فرایند تا چه اندازه مهم است؟

فعالیت‌های دوران کودکی بسیار به آن‌ها کمک کرد راه‌شان را پیدا کنند. هر سال یکی از آن‌ها مسئولیت شرکت را بر عهده می‌گرفت و یکی دیگر معاون می‌شد. آن‌ها جلساتی برگزار می‌کردند و از جلسات آن‌ها فیلم‌برداری می‌کردیم

وندی: قطعاً این کار بدون حضور والدین یا دیگر بزرگسالان اتفاق نمی‌افتد. تمام ایده این است که بچه‌ها چیزی بسازند یا تولید کنند و والدین هم نباید از این فرایند بترسند. به فرزندان‌شان بگویند قرار است با این پول برای دانشگاه پس‌انداز کنند. البته این تمام ماجرا نیست و همان طور که قبلاً گفتم، در این مسیر آن‌ها درس‌ها و تجربه‌های زیاد دیگری به جز پول درآوردن می‌آموزند. هدف این است که گفت‌وگوهای مالی با کودکان شروع شود و سرگرمی‌هایی جذاب‌تر از تماشای تلویزیون برای آن‌ها فراهم شود. توصیۀ من همیشه به بچهها این بوده که ساختن چیزها خیلی سرگرم‌کننده‌تر از خریدن آن‌ها است. هر بار می‌خواهید به فروشگاه بروید و چیزی بخرید، از خودتان بپرسید می‌توانید آن را درست کنید؟ می‌توانید با رنگ و چسب و کمی وسایل تزیینی، لامپ قدیمی خانه را به آباژوری جذاب و زیبا تبدیل کنید؟ والدین هم باید همین طرز تفکر را داشته باشند و فرزندان‌شان را همراهی کنند. در نتیجۀ این همکاری، فعالیتی سرگرم‌کننده در خانواده انجام می‌شود و کودکان هم غیرمستقیم دربارۀ کسب درآمد و پس‌انداز چیزهایی یاد می‌گیرند. آن‌ها می‌آموزند چطور در این دنیا تغییر ایجاد کنند و آن را جای بهتری برای زندگی کنند.

خانم لِین، آیا پیامی برای کودکانی که در ایران دوست دارند کسب‌وکار کوچک خودشان را راه بیندازند، دارید؟

لین: بله. رؤیاهای بزرگ داشته باشید و اجازه ندهید کسی به شما بگوید که نمی‌توانید. تا زمانی که دنبال علایق و آرزوهای‎تان نروید و برای آن‎ها تلاش نکنید، نمی‌دانید چه اتفاقی خواهد افتاد.

هشتگ‌های مرتبط


نظر خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی